×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

زندگی باید...

راه سر و راه دل

راه سر و راه دل ...

بین عقل و الوهیت گفت و گویی صورت نمی گیرد . بین پرواز و پای چوبین ربط محکمی وجود ندارد . دو پای چوبین به بال های کبوتری ببندید و او را ازبلندی پرتاب کنید ؛ خواهید دید چه اتفاقی می افتد . عقل به کار معاش تو می آید . فلسفه بافی های عاقلانه و الهی ، در واقع تخطی از زبان اند . عقل در حوزه معاش و معشیت بسیار به کار می آید ، اما در حوزه عشق ، آسمان ، معنا و خدا ، جفنگ می بافد .

اگر بتوانی با دل دمساز خویش جفت شوی ، گفتنی ها می گویی و نغمه ها ساز می کنی . اگر با دلی نغمه ساز به سراغ کسی بروی ، او را نیز به رقص در می آوری . تو او را در پرتو نور الهی می بینی . این نور توست که بر او می تابد و به خود تو بازمی گردد ، نور تو ، نور خداست . به همین دلیل عارفان ، تعبیر معشوق را برای خداوند انتخاب کرده اند ، در حالی که معشوق ، بار معنایی زمینی دارد . عارفان عاشق ، جسم را مظهر ، یعنی محل ظهور خداوند می دانند . آن ها جسم را آیینه می دانند . آن ها به آیینه کاری ندارند ، بلکه به تصویری که در آیینه منعکس است ، دل بسته اند .

محی الدین ابن عربی ، عارف نام آور مسلمان ، برای زیارت به مکه رفت . او در ایام حج ، دختری اصفهانی ملقب به عین الشمس را دید و شیدای او شد . او به زیارت خانه خدا آمده ، اما دلش را دختری شیرین حرکات به گرو می برد . بی درنگ و در همان ایام کتاب شعری را با عنوان ترجمان الاشواق ، در وصف آن دختر شهر آشوب می نگارد . اشعار عاشقانه این کتاب ، آن قدر دلنشین و شورانگیزند که وقتی می خوانی شان ، نمی دانی در وصف آن دختر زیبا و خوش سخن است و یا در وصف خداست . او در آن دختر تصویر چه کسی را دیده بود ؟ حاجیان چه را زیارت می کردند و او که را ؟ او ده بار از آن راه به آن خانه رفته بود . این بار از این خانه بر این بام برمی آمد . در حالی که حاجیان در بادیه سرگشته بودند ، او مشاهد صورت بی صورت همسایه دیوار به دیوارش بود .

هرگاه قلب می تپد ، خدا احساس می شود ، هرگاه سر پادرمیانی می کند می کند و از او سخن می گوید ، پرده ای دیگر بر او می بندد و ما را از دیدارش محروم تر می سازد .

نیچه حق داشت بگوید : " خدا مرده است "، زیرا او با زبان سر سخن می گفت ، نه با زبان دل . نیچه عاقل ترین مردی است که تاریخ به خود دیده ، او تیزترین ذهن جهان را داشت ، اما نتوانست خدا را بیابد ، نه به این دلیل که خدا وجود ندارد ، بلکه به این دلیل که شیوه ای که او با آن به دنبال خدا می گشت ، سد راه او می شد . شیوه غلط بود . او از راه تنگ و باریک سر می رفت ؛ راه های سر به خدا منتهی نمی شوند ، اما برای یافتن اطلاعات بسیار مناسب اند . با فکر و استدلال اجزا را به خوبی می توان شناخت ، اما برای دریافت کل ، کُمِیت اندیشه به شدت می لنگد .

تماس با کل ، تنها از خلال قلب امکان پذیر است ؛ اما قلب مردم زنده نیست و نمی تپد . در مدرسه و دانشگاه راه های دل را نمی شناسانند . آن ها پیشاپیش تو را معلول فرض می کنند و به تو راه رفتن با پاهای چوبین را آموزش می دهند . بنابراین ، بدیهی است که سرنوشت بشر چنین غمبار باشد . آدم ها بار سنگین استعدادهای خود را حمل می کنند و نمی دانند با این استعدادها چه بکنند . آن ها با سنگینی این همه بار ، به شاخه نازک عقل درآویخته اند .

تا می توانی بیشتر و بیشتر به اعماق دل خویش فرو شو . پای چوبین استدلال را به کلی کنار بگذار . بی پا و سر شو ، گویی هرگز چنین پایی سست و چوبین نداشته ای . بگذار کاری که می کنی ، ترجمان قلبت باشد . هرگز دست به کاری نزن ، مگر آن که با تمام وجود مایل به انجامش باشی ؛ هرگز کاری را صرفاً به این دلیل که فکر می کنی درست است ، انجام نده . هیچ گاه از راه عقل صِرف به آن حقیقت غایی نمی رسی ؛ باید از دروازه احساس وارد شوی .

Approve[email protected]

یکشنبه 10 مهر 1390 - 4:17:11 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


دردهای من


آب را گل نكنيم


نابساماني


من چه ام؟


مرگ


نوازنده


تولد درد است


از عشق بر خاستن : عشق از سر نياز و عشق ناب


نابسامانی


زندگینامه چگوارا


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

45551 بازدید

7 بازدید امروز

6 بازدید دیروز

63 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements